همین که هستی
همین که لابلای کلماتم
نَفَس میکشی
راه میروی
در آغوشم میگیری
همین که پناه ِ واژه هایم شده ای
همین که سایه ات هست
همین که کلماتم از بی "تو"یی
یتیم نشده اند
کافیست برای یک عمر آرامش؛
باش!
حتی همین قدر دور
حتی همین قدر دست نیافتنی...
من همونم که همیشه غم و غصم بی شماره
اونی که تنهاترینه.... حتی سایه ام نداره
این منم که خوبیاشو کسی هرگز نشناخته
اونکه در راه رفاقت همه هستیشو باخته .....
هر رفیقه راهی با من دو سه روزی همسفر بود
انتهای هر رفاقت واسه من چه زود گذر بود
هر کی با زمزمه عشق،دو سه روزی عاشقم شد
عشق اون باعث زجره همه دقایقم شد........
اونکه عاشق بود و عمری از جدا شدن میترسید
همه هراس و ترسش به دروغش نمی ارزید
چه اثر از این صداقت چه ثمر از این نجابت
وقتی قد سر سوزن به وفا نکردیم عادت
میترسم بمیرم و کسی نفهمد این سان زندگی حق من نبود.
رفت جلو آینه، دستشُ زیر چونهش گرفت و صورت خودشُ برانداز کرد. روشُ از آینه برگردوند و چرخوند طرف اون؛ پرسید: