به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر برده عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی،
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی،
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند،
و ضربان قلبت را تندتر میکنند،
دوری کنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی،
که حداقل یک بار در تمام زندگیت
ورای مصلحتاندیشی بروی.
پابلو-نرودا
همین که هستی
همین که لابلای کلماتم
نَفَس میکشی
راه میروی
در آغوشم میگیری
همین که پناه ِ واژه هایم شده ای
همین که سایه ات هست
همین که کلماتم از بی "تو"یی
یتیم نشده اند
کافیست برای یک عمر آرامش؛
باش!
حتی همین قدر دور
حتی همین قدر دست نیافتنی...
من همونم که همیشه غم و غصم بی شماره
اونی که تنهاترینه.... حتی سایه ام نداره
این منم که خوبیاشو کسی هرگز نشناخته
اونکه در راه رفاقت همه هستیشو باخته .....
هر رفیقه راهی با من دو سه روزی همسفر بود
انتهای هر رفاقت واسه من چه زود گذر بود
هر کی با زمزمه عشق،دو سه روزی عاشقم شد
عشق اون باعث زجره همه دقایقم شد........
اونکه عاشق بود و عمری از جدا شدن میترسید
همه هراس و ترسش به دروغش نمی ارزید
چه اثر از این صداقت چه ثمر از این نجابت
وقتی قد سر سوزن به وفا نکردیم عادت
میترسم بمیرم و کسی نفهمد این سان زندگی حق من نبود.