درد من

رفت جلو آینه، دستشُ زیر چونه‌ش گرفت و صورت خودشُ برانداز کرد. روشُ از آینه برگردوند و چرخوند طرف اون؛ پرسید:

-معلومه؟ 
+چی؟
-اینکه تنهام؟
نظرات 3 + ارسال نظر
علی جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:12 ق.ظ http://hamsafar.tk

میلاد امام حسن مجتبی (ع) مبارک [گل]

غروبا تو چشم مردم
‚ که دارن می رن به خونه
یه ترانه هست که هیچوقت ‚ کسی اون رو نمی خونه
غروبا تو دل مردم پر از حرف نگفته
قصه ی
این همه دیو و این همه زیبای خفته
بگو به جز تو چه کسی رفیق بغض لحظه هاس ؟
میون این همه سکوت ‚ آوازه خون ما کجاس؟
چه بی حیا می چرخن ‚ عقربه های ساعت
پشت چراغ قرمز‚ پیر می شن این جماعت
غروبا تو راه خونه ‚ آدما رو خوب نگاه کن
واسه دلتنگی این شهر ‚ یه ترانه دست
و پا کن
کی باید غزل بخونه ‚ توی بن بستای بسته ؟
کی باید آینه باشه ‚ واسه این دلای خسته ؟
بگو به جز تو چه کسی رفیق بغض لحظه هاس ؟
میون این همه سکوت ‚ آوازه خون ما کجاس؟
چه بی حیا می چرخن ‚ عقربه های ساعت
پشت چراغ قرمز‚ پیر می شن این جماعت


مرسی که به کلبه کوچکم اومدی

پست زیبایی بود


باز آپم

منتظرتممممممممممممم[گل][گل]

نارون جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:04 ق.ظ http://waitformoment.blogsky.com

مرگ, گاهی, الحق همین زندگیه بدون حق...

دون ژوان جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:20 ق.ظ http://www.don-juan.blogsky.com

آره معلومه عزیز.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد